دیروز آزیتا اومده بود خونمون و کلی برام خوراکی آورد که دخلشونُ همون شب آوردم :))
همونطور که داشتم خرچ خرچ چیپس میخوردمُ مادرن فمیلی میدیدم(گایز!فصل نهُمِش اومده!) بالای سرم ازین لامپا روشن شد:)) پاشدم کتونی جدیدمُ آوردم و یکم کفُ اینا گذاشتمُ خلاصه درستش کردم:)) یِس!! بعضی وقتا از بیکاری ایده های خوبی به ذهنم میاد ... یاححح .. آیم جینیِس! ^ـــــ^
برچسب : نویسنده : ixo-memories-xoe بازدید : 182