از اونور هم دوستام به کل کلاس فهمونده بودن که من خوندم:)) دو تا از پسرای کلاس نشستن پیشم به امیدِ اینکه بهشون برسونم ولی تا آخر کلاس من داشتم ازشون تقلب میگرفتم :)) استاد هم کلا بیخیال داشت واسه خودش میگشت.اون وسط چند تا سلفی هم گرفتیم:))
بعد امتحان هم رفتیم خیلی شیک سیرابی خوردیم:))) یکی بهم گفته بود همه دانشجو ها میرن کافه و قهوه میخورن شما چطوری میرین سیرابی میخورین؟!:))
بعدش هم رفتیم خرید کردیم بعدش نخود نخود هر کی بره خونش بگیره بخوابه تا غولِ سیرابی خور نیاد نخورتش. ^_^
برچسب : نویسنده : ixo-memories-xoe بازدید : 199