وقتایی که کل مسیرو باهاشون صحبتمیکردم و تک تکشون بهم زنگ میزدن تا ببینن کجا رسیدم.
وقتایی که شکم به درسارجعیت پیدا میکرد و به جای کلاس میرفتیم کافه و من راضی نمیشدم آبنبات چوبیمو از دهنم دربیارم و با دهن نیمه پر با کافهمن صحبت میکردم.
یکشنبه بالاخره میرم دانشگاه^_^.
خآکستری نوشت های گیله دختر...
برچسب : نویسنده : ixo-memories-xoe بازدید : 184