•482

ساخت وبلاگ
حدود چهل دقیقه دیگر میرود ... دختر داییِ جانم را میگویم ...

 

دیشب با وجود بارون ... روز تولدش،همراهیش کردم /.

رفتیم بلوار ... پرنده هم پر نمیزد ... یه پدر و پسر برای ماهی گیری توی اسکله بودن و پیرمردی که فرو رفته توی کتش و لم داده روی نیمکت خیس،رادیو گوش میکرد و به رو به رو خیره شده بود ...

سلفی های مسخره و بادگاری و خدافظی تا 4 ماه دیگه ...

خآکستری نوشت های گیله دختر...
ما را در سایت خآکستری نوشت های گیله دختر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ixo-memories-xoe بازدید : 249 تاريخ : پنجشنبه 13 آبان 1395 ساعت: 8:06