تا ظهر خواب بودم ... از اون خوابایی که ناراحتی و نمیخوای از تخت بیرون بیای .
با ویبره گوشی بیدار شدم .
بارون میبارید ؛
″او″ اومد دنبالم ، بهم صبحونه داد ، ابرهای ناراحتی رو از دور سرم دور کرد ... الان یه انسان حاوی کافئین ِ خوشحالم خآکستری نوشت های گیله دختر...
برچسب : نویسنده : ixo-memories-xoe بازدید : 25